نوجوانی من قسمت دوم
 
زن ایرونی
زن ایرونی

بعد از طلاق مامان و بابا من و برادرم با مادرم بودیم خواهرم هم رفت خونه شوهرش

مادرم خاستگار زیاد داشت چون سنش کم بود با اینکه داماد هم داشت

روحیم خیلی حساس شده بود

پدرم هر وقت زنگ میزد فقط حال برادرم رو میپرسید و اصلا سراغی از من نمیگرفت

حتی وقتی من گوشیو برمیداشتم بدون احوال پرسی میگفت گوشیو بده به داداشت

منم فقط میرفتم یه گوشه و گریه میکردم

مادرم یه بار منو شوت کرد پیش پدرم بعد سه ماه دوباره شوت شدم پیش مادرم

نتیجش این شد که تو دوره راهنمایی یه سال شدم رفوزه یه وری رفتم تو کوزه

تا اینکه یه روز یه آقای مجرد اومد خواستگاری مامانم

یه صورت اخمو و خشن

از طرف دوست مامانم

وقتی دیدمش فهمیدم دوسش ندارم

بهش گفتم

من شمارو دوست ندارم شما اخمو هستید

خندید و گفت:من صورتم این شکلیه شما اگه تو سر منم بزنی من چیزی نمیگم

یه خونه قشنگ به مادرم نشون داد با یه ماشین گفت مال خودشه

مادرم باهاش صیغه شد تا اگه با هم کنار اومدن عقد کنن

خلاصه اون آقا میومد خونمون و من هنوز ازش بدم میومد

میدونید من سنم کم بود زیاد مادروپدمو کنار هم ندیده بودم برام سخت بود اما مادرم هیچ وقت سعی نکرد منو قانع کنه اون آقا(حاجی بهش میگیم) هیچ وقت سعی نکرد باهام کنار بیاد کاری کنه که دوسش داشته باشم میخواستن خودم همه چیزو درک کنم خودم با همه چیز کنار بیام

برادرم هم که سنش کم بود چیزی حالیش نبود فقط کنجکاو بود وقتی مامان اینا تو اون اتاقن چرا در بستس؟؟

یه چند ماهی گذشت.....

منم دیگه سرکش شده بودم

نه خواهر مهربونی داشتم نه مادر دلسوزی

یه روز با حاجی دعوام شد و منو از خونه بیرون کردن

جایی جز خونه خواهرم نداشتم رفتم اونجا

اما بعد از چند روز مامانم اومد دنبالم

تو راه بهم گفت با حاجی عقد کرده

ناراحت شدم اما چیزی نگفتم

رفتیم خونه گفت بریم خونه دوستش نهار

رفیم

هنوز نهار نخورده بودیم که دیدم بابام اومد اونجا

شوکه شدم....این اینجا چیکار میکنه

مامانم گفت:دیگه نمیخوامت

من دختری به نام بهار ندارم برو گمشو

:::مگه چیکار کردم؟

به پاش افتادم گفتم مامان من میخوام پیش تو بمونم نذار منو ببره به پات میفتم پاتو میبوسم

گفت برو گمشو...............

رفتم

اون موقع دوسال بود که از تهران رفته بودیم مشهد واسه زندگی

از مشهد تا تهران اشک ریختم و گریه کردم

دائم قیافه مادرم تو نظرم بود که وقتی التماسش کردم چه بی رحمانه منو از خودش روند

بالاخر اون شب طولانی گذشتت و صبح رسیدیم خونه مادر بزرگم

ادامه دارد.......


نظرات شما عزیزان:

Maryam
ساعت12:28---17 مهر 1392
عمیقا متاسفم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:طلاق,دوری,ناپدری,دعوا,بهار,تنها,, :: 9:25
بهار

درباره وبلاگ


زن ایرونی یعنی..؟
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1

جاوا اسكریپت